من و على حجت خدا بر بندگان او هستيم ,.
انا و على حجة اللّه على عباده ((184)) .
30ـ 11ـ وزير پيامبر.
انـس بـن مـالـك مـى گـويـد: ((هـنـگـامى كه سوره نصر نازل شد, ما فهميديم اين سوره خبر از وفـات پـيـامبر(ص ) مى دهد به سلمان فارسى گفتيم : از پيامبر اكرم (ص ) بپرسد كه پس از او چه كـسـى مـرجـع وپـناهگاه ما خواهد بود, و چه كسى را بيش از همه دوست مى دارد سلمان خدمت حضرت رسيد و اين مطلب را از او پرسيد حضرت روى برگردانده پاسخ نداد سلمان دوباره پرسيد باز هم حضرت روى برگردانده پاسخ نفرمود سلمان ترسيد پيامبر خدا(ص ) را ناراحت كرده باشد از ايـن رو ديگر چيزى نگفت پس از مدتى پيامبر اكرم (ص ) به سلمان فرمود: مى خواهى جواب سؤالت را بـدهـم ؟
عـرض كـرد: يـارسول اللّه ! من ترسيدم شما را خشمگين كرده باشم فرمود: نه بدان كه برادرم , وزيرم , خليفه و جانشينم در خاندانم , بهترين كسى كه پس از من به جا مى ماند و دينم را ادا مى كند و وعده هايم را جامه عمل مى پوشد, على بن ابى طالب است )) ((185)) .
امـيـرالـمؤمنين على (ع ) در مواردى خود به اين فضيلت اشاره كرده مى فرمود: ((من برادر و وزير پـيـامـبـرخدايم هيچ كس پيش از من اين را نگفته و پس از من نيز كسى نخواهد گفت , مگر آنكه دروغگو باشد)) ((186)) .
غـديـر جـارى خـروشانى است كه از فضايل بى شمار على (ع ) سرچشمه مى گيرد به حتم اگر در مـيـان اصـحـاب پيامبر گرامى اسلام (ص ) كسى برتر از اميرالمؤمنين (ع ) بود, همو به اين منصب افـتخار مى يافت ولى حق اين است كه پس از پيامبر اكرم (ص ) نه تنها كسى از على (ع ) برتر نيست , بلكه هيچ يك از امت به پايه آن حضرت نمى رسد
((187))فضايلى كه از رسول خدا(ص ) و اصحابش بـراى عـلى (ع ) نقل شده است , بيش از همه فضايلى است كه براى تمامى اصحاب گفته اند اين در حـالـى است كه دست تبهكارسياست , تا آنجا كه در توان داشت فضايل آن حضرت را پوشاند و براى حفظ موقعيت خود, از آن حضرت بدگويى كرده است
((188)).
امـام احـمـد بـن حنبل مى گويد: ((درباره هيچ يك از اصحاب رسول خدا(ص ) به اندازه على (ع ) فضيلت روايت نشده است ))
((189)).
مـردى در حـضـور ابـن عباس گفت : سبحان اللّه ! چه بسيار است فضايل و مناقب على (ع )! گمان مـى كنم سه هزار فضيلت در او باشد ابن عباس گفت : ((چرا نمى گويى فضايل آن حضرت به سى هزارنزديك تر است ))
((190)).
سـلـيـمـان اعـمـش در جـواب مـنـصـور دوانـيـقى خليفه عباسى كه از او مى پرسد چند روايت درباره على (ع ) نقل كرده اى , مى گويد: ((تعداد كمى از فضايل او را توانسته ام روايت كنم حدود ده هزار ياكمى بيشتر))
((191)).
ابـن حـجـر در صـواعق مى نويسد: ((در شان هيچ كس به اندازه على (ع ) قرآن نازل نشده است ))
((192)).
همو مى نويسد: ((درباره على (ع ) سيصد آيه قرآن نازل شده است ))
((193)).
و از ابـن عـبـاس روايـت كـرده است : ((در هر جاى قرآن يا ايها الذين آمنوا آمده است , على , امير و شريف آنهاست خدا در موارد زيادى اصحاب محمد(ص ) را سرزنش كرده است , ولى از على (ع ) جز به نيكى ياد نكرده است ))
((194)).
مـا در ايـن بـخـش پـاره اى از فـضـايـلى را كه به آن حضرت شايستگى رهبرى جامعه مسلمين و خلافت رسول خدا را بخشيده است , برمى شمريم .
هـر چند ما از كشف حقيقت اين اشتراك ناتوانيم , ولى از طريق روايات مى توان به وجود آن پى برد ازپـيـامـبـر اكـرم (ص ) روايـات زيـادى بـا بـيـانـهاى مختلف وارد شده كه نشان مى دهد, اصل و گوهراميرالمؤمنين (ع ) با گوهر پيامبر اكرم (ص ) يكى است .
طبق اين روايات :.
الـف ـ نـور پيامبر اكرم (ص ) و نور على (ع ) پيش از خلقت آدم (ع ) وجود داشته و آن دو بزرگوار از يك عنصر آفريده شده اند
((195)).
مـنـظـور از نـور هـمـان , عنصر معنوى و طينت ملكوتى است كه در ايجاد ساختار وجودى انبيا و ائمه نقش اساسى دارد.
ب ـ خـداونـد مـردم را از درخـتـهـاى گـونـه گـون آفـريد, ولى پيامبر(ص ) و على (ع ) را از يك درخت آفريد.
قال رسول اللّه (ص ): يا على الناس من شجر شتى و انا و انت من شجرة واحدة
((196)).
ج ـ خداوند على (ع ) و پيامبر(ص ) را با هم انتخاب كرده است
((197)).
د ـ على (ع ) چون خود پيامبر است .
اضـافـه بـر آيـه كـريـمه مباهله و رواياتى كه در ذيل آن وارد شده است , روايات مستقلى در دست است كه بر اتحاد وجود مقدس پيامبر اكرم (ص ) و على (ع ) صحه مى گذارد.
طـبق اين روايات هر وقت لازم مى شد كه پيامبر اكرم گروه يا قبيله اى را تهديد كند, در حالى كه بـه عـلـى (ع ) اشـاره مـى كـرد مـى فـرمود: ((يا دست از اين كارها برداريد, يا كسى را به سراغ شما مى فرستم كه چون خود من است ))
((198)).
ه ـ گوشت و خون او گوشت و خون پيامبر است .
لحمه لحمى و دمه دمى , گوشت او گوشت من است و خون او خون من است
((199)).
وـ على نظير پيامبر است
((200)).
زـ عـلـى ريـشـه و اصـل پـيـامبر است (على اصلى )
((201))منظور از اين كلام شايد اين باشد كه همان طور كه ريشه موجب ثبات درخت مى شود, وجود على (ع ) موجب ثبات و دوام مكتب پيامبر و در نـتـيـجـه زنده ماندن نام آن حضرت است نيز مى تواند به اين معنا باشد كه على از اصل و ريشه پيامبر اكرم است , و اين تعبيرى است عرفى كه در مورد خويشان نزديك به كار مى رود.
ح ـ على (ع ) همانند سر در بدن رسول خداست .
على منى كراسى من بدنى , على نسبت به من همانند سر در بدنم مى باشد.
بـه اتـفـاق هـمـه مـورخـان , عـلـى (ع ) از سـن طفوليت در دامن پيامبر(ص ) پروريد و تحت نظر آن بزرگوار تربيت شد
((202)).
در سالهاى پيش از بعثت پيامبر گرامى اسلام (ص ) در مكه خشكسالى و قحطى روى داد و قريش بـامـشكل مالى مواجه شد جناب ابوطالب فرزندان زيادى داشت , به همين جهت پيامبر اكرم (ص ) به عمويش عباس پيشنهاد كرد به منظور كمك به ابوطالب هر كدام سرپرستى يكى از فرزندان او را بـه عـهـده گـيرند عباس سرپرستى جناب جعفر را به عهده گرفت و پيامبر اكرم (ص ) سرپرستى على (ع ) را.
ابـن اثـيـر ايـن واقـعـه را از نـعـمـتهاى الهى كه خداوند بر على (ع ) ارزانى داشته مى شمرد و در پايان مى نويسد: ((پس از آن على (ع ) پيوسته در نزد پيامبر بود, تا آن حضرت به رسالت مبعوث شد و على (ع )از او پيروى كرد))
((203)).
آن حضرت خود در اين باره مى فرمايد:.
آنگاه كه كودك بودم مرا در كنار خود نهاد و بر سينه خويشم جا داد و مرا در بستر خودمى خوابانيد, چـنانكه تنم را به تن خويش مى سود, و بوى خوش خود را به من مى بويانيد و گاه بود,كه چيزى را مى جويد, سپس آن را به من مى خورانيد
((204)).
مورخ شهير مسعودى در اثبات الوصيه مى نويسد:.
رسـول خدا(ص ) سى ساله بود كه على (ع ) متولد شد آن حضرت نسبت به او محبت شديدى داشت بـه خـواسته خودش فاطمه بنت اسد مادر اميرالمؤمنين , گهواره على را دركنار بستر آن حضرت گذاشت و حضرتش تربيت على (ع ) را به عهده گرفت , شير دردهانش مى گذاشت و گهواره اش را مى جنبانيد, تا به خواب رود, و چون بيدار مى شد, با اوبازى مى كرد گاه او را به دوش مى گرفت گـاهـى در آغـوش مـى كـشيد و گاهى بر سينه خودمى گذاشت و مى فرمود: ((على برادر, ياور, منتخب , وصى , ذخيره , داماد و امين من است )).
او را بـا خـود به اطراف مكه مى برد و در دشت و دره و كوه مى گرداند, و چنين بود تازمانى كه در مكه خشكسالى شد و ابوطالب كه مردى جواد و بخشنده بود, دستش تهى گرديد.
از آن زمان رسول خدا خود تعليم و تربيت على را به عهده گرفت
((205)).
بـدون شـك على (ع ) اولين مردى است كه اسلام آورده و به پيامبر(ص ) گرويده است ولى قبل از ورود به اين بحث يادآورى دو نكته ضرورى است :.
يـك ) اسـلام حـضـرت امـيرالمؤمنين (ع ) با ساير مردم يك تفاوت اساسى دارد: ساير مسلمانان در صدراسلام , وقتى به اسلام روى مى آوردند كه سالها بت پرستيده بودند, ولى اميرالمؤمنين (ع ) هيچ گـاه سـر بـه آستانه غير خدا نساييده و هرگز بت نپرستيده بود اگر مى گوييم او اولين مسلمان اسـت , بـه هـمـان مـعـنـاسـت كه ابراهيم خليل (ع ) فرمود: ((من اولين مسلمانم ))
((206))اگر مـى گـويـيم او نخستين مؤمن است , به همان معناست كه حضرت موسى (ع ) فرمود: ((من اولين مـؤمـنـم ))
((207))اگر مى گوييم على (ع ) اسلام آورد, به همان معناست , كه قرآن كريم درباره ابـراهـيم (ع ) مى فرمايد: ((ياد آور هنگامى را كه پروردگارش بدو گفت اسلام بياور او گفت : من تسليم پروردگار عالميان شدم ))
((208))و اگر مى گوييم او ايمان آورد, بدان معناست كه قرآن كـريـم در شـان رسـول مـكـرم اسـلام (ص ) مـى فرمايد: ((رسول ما به آنچه از پروردگارش نازل شده ايمان آورده است ))
((209)).
دو ـ ايـمـان بـه مـعـنـاى گرايش و باور به چيزى در افراد مختلف متفاوت است , و همين تفاوت مراتب ايمانى است كه موجب قرب و بعد افراد نسبت به ساحت قدس پروردگار مى شود.
امـيـرالـمؤمنين (ع ) در بالاترين مراتب ايمان و يقين به پروردگار عالم و معارف حقه اسلامى قرار داشـت و خـود مـى فـرمود: ((به خدا اگر پرده ها كنار روند, چيزى بر يقين من افزوده نمى شود))
((210)).
و پـيـامـبـر اكرم (ص ) درباره ايمان او مى فرمايد: ((اگر ايمان على در يك كفه ترازو قرار گيرد و آسمان وزمين در كفه ديگر, ايمان على سنگين تر از آنها خواهد بود))
((211)).
حتى اگر از دو جهت پيش گفته صرف نظر كرده على را مانند ساير مسلمانان بدانيم , باز او اولين كسى است كه اسلام آورد, يعنى در همان روزى كه پيامبر اسلام (ص ) به پيامبرى مبعوث شد.
انـس بـن مـالك مى گويد: ((رسول خدا(ص ) روز دوشنبه مبعوث شد و على (ع ) روز سه شنبه با او نـمـازگزارد
((212))يا به او ايمان آورد
((213))و همان روزى كه رسالت خود را اعلام كرد اولين كسى كه صريحا اعلام ايمان و پشتيبانى از او كرد, على (ع ) بود گرچه به حسب سن كوچكترين فرد حاضر مجلس به شمارمى رفت
((214))زيرا ده بهار بيشتر از عمر شريفش سپرى نشده بود
((215))او خود مى فرمايد: من پيش از همه مسلمان شدم , در حالى كه نوجوانى نابالغ بودم ))
((216)).
سـابقه آن گرامى در اسلام چنان مشهور است كه بسيارى از علما و مورخان اهل سنت گفته اند: ((اوليت آن حضرت در اسلام اجماعى است ))
((217)).
بـسـيارى از صحابه پيامبر(ص ) و تابعين به اين فضيلت اعتراف كرده اند علامه امينى (ره ) پنجاه و يك نفر از صحابه و تابعين و دانشمندان اهل سنت را نام مى برد كه اين فضيلت را روايت كرده اند, و نام پانزده نفر از شعراى صدر اسلام را كه در اين باره اشعارى سروده اند ياد مى كند
((218)).
عـلاوه بـر ايـن , احـاديـث فـراوانـى از رسـول مـكـرم (ص ) نـقـل شده است كه على (ع ) را اولين مسلمان شمرده است .
آن حـضـرت فـرمـود: ((اولين كسى كه در كنار حوض بر من وارد مى شود, كسى است كه پيش از همه اسلام آورده است , يعنى على بن ابى طالب
((219)).
و فرمود: ((اولين كسى كه با من نمازگزارد على بود))
((220)).
و فـرمـود: ((هـفـت سـال جـز عـلـى كـسـى بـا مـن نـمـاز نـگـزارد و ملائكه بر ما دو نفر درود مى فرستادند))
((221)).
بـنـا بـه نـقـل مـسـعـودى در اثـبات الوصيه آن حضرت دو سال پيش از بعثت با نبى مكرم اسلام نـمازمى خواند
((222))تعابيرى كه در روايات مختلف اين معنا را افاده مى كنند, فراوان است براى نمونه به چندتعبير مشهور اشاره مى كنيم :.
1ـ اول من اسلم ,
((223))يعنى اولين كسى كه اسلام آورد.
2ـ اول من آمن ,
((224))يعنى اولين كسى كه ايمان آورد.
3ـ اول من صلى ,
((225))يعنى اولين كسى كه نماز گزارد.
4ـ اقدم امتى سلما,
((226))يعنى آنكه در اسلام بر همه امتم پيش است .
5ـ اول الـمـؤمـنـيـن ايـمـانا و اولهم اسلاما,
((227))يعنى آنكه پيش از همه ايمان آورد و پيش از همه اسلام را پذيرفت .
آن حـضـرت خـود نـيـز بـارهـا بـه اين نكته تصريح كرده مى فرمايد: ((من اولين كسى هستم كه به رسول خدا(ص ) ايمان آوردم ))
((228)).
همچنين مى فرمايد: ((من نخستين كسى هستم كه با رسول خدا نماز خواند))
((229)).
در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه آمده است :.
مـن در پى او بودم , در سفر و در حضر, چنانكه شتر بچه در پى مادر هر روز براى من ازاخلاق خود نـشانه اى بر پا مى داشت و مرا به پيروى آن مى گماشت هر سال در حرا خلوت مى گزيد و من او را مـى ديـدم و جـز من كسى وى را نمى ديد آن هنگام جز خانه اى كه رسول خدا(ص ) و خديجه در آن بـود, در هـيچ خانه اى مسلمانى راه نيافته بود, و من سومين آنها بودم روشنايى وحى و پيامبرى را مى ديدم و بوى نبوت را مى شنودم
((230)).
و مـى فرمود: ((قبل از اينكه كسى از اين امت خدا را پرستش كند, هفت سال در كنار رسول خدا او راپرستش كرده ام ))
((231)).
يـكى از صفاتى كه بايد در تعيين رهبر مورد نظر قرار گيرد, علم و آگاهى است در تعيين رهبر و امام جامعه اسلامى كه بايد بر مبناى احكام شرع اداره شود, علم و آگاهى تاثير بيشترى دارد.
اگـر عـلـم و آگـاهـى را از شـرايـط رهـبـريت جامعه اسلامى بدانيم , به اجماع همه علماى فرق اسلامى اميرالمؤمنين على (ع ) آگاهترين و عالمترين فرد امت است .
آن حـضرت در مدت 23 سال ملازمت و همراهى با پيامبر اسلام (ص )
((232))چنان به احكام دين احاطه پيدا كرده بود كه هيچ اصل و فرعى از اسلام بر او پوشيده نبود همه اصحاب به علم او محتاج بـودنـد, درحـالى كه او پس از پيامبر(ص ) از همگان بى نياز بود چرا كه در طول 23 سال , هر گاه سـؤال مـى كـرد, پاسخ مى شنيد و هر وقت سكوت مى كرد بدون سؤال برايش مى گفتند
((233))پيامبر اكرم بدو مى فرمود: ((من مامورم تو را به خود نزديك كنم و آموزش دهم ))
((234)).
احـاديـثـى كـه درباره علم سرشار اميرالمؤمنين (ع ) از پيامبر مكرم اسلام (ص ) به دست ما رسيده فراوان است برخى از آنها بدين قرارند:.
ـ بعد از من آگاه ترين افراد امتم على است ,.
اعلم امتى من بعدى على بن ابى طالب
((235)).
ـ على ظرف علم من است ,.
على اميرالمؤمنين وعا علمى
((236)).
ـ على باب علم من است ,.
على باب علمى
((237)).
ـ على صندوق علم من است .
على عيبة علمى
((238)).
ـ تو گوش شنواى علم منى ,.
انت اذن واعية لعلمى
((239)).
ـ آگاه ترين و بيناترين اصحاب در قضاوت است
((240)).
ـ على دانشش از همه بيشتر است
((241)).
ـ من خانه حكمتم و على در اين خانه است ,.
انا دار الحكمة و على بابها
((242)).
ـ من شهر حكمتم و على در اين شهر است هر كس كه حكمت مى خواهد, از راه در بيايد,.
انا مدينة الحكمة و على بابها فمن اراد الحكمة فليات الباب
((243)).
ـ من شهر علمم و على در اين شهر است هر كس مى خواهد وارد شهر شود, از در بيايد,.
انا مدينة العلم و على بابها فمن اراد العلم فليات الباب
((244)).
مرحوم علامه امينى (ره ) در جلد ششم الغدير (ص 61 تا 77) در ذيل اين شعر شمس الدين مامكى :.
و قال رسول اللّه انى مدينة .
من العلم و هو الباب فاقصد
((245)).
143 نـفـر از عـلـمـاى اهـل سنت را نام مى برد كه حديث ((انا مدينة العلم و على بابها)) را روايت كـرده انـد وعـلى (ع ) خود مى فرمود: ((رسول خدا هزار باب از علم را به من آموخت كه از هر باب هزارباب گشوده مى شد))
((246)).
و فـرمـود: ((از مـن بـپـرسـيـد پيش از آنكه مرا از دست بدهيد, كه هر چه پايين تر از عرش از من بپرسيدپاسخ خواهم داد))
((247)).
و مـى فـرمـود: ((بـه خـدا هـر آيـه اى را مـى دانـم درباره چه نازل شده و كجا نازل شده است زيرا پروردگارم به من قلبى متفكر و زبانى پرسشگر داده است ))
((248)).
و مـى فـرمـود: ((درباره كتاب خدا از من بپرسيد به خدا قسم مى دانم , هر آيه در شب نازل شده , يا درروز, در دشت نازل شده يا در كوه ))
((249)).
خليفه دوم مى گفت : ((على (ع ) از همه ما به قضاوت آگاهتر است ))
((250)).
و ابن مسعود مى گفت : ((على از تمام اهل مدينه به قضاوت آگاهتر است ))
((251)).
و مى گفت : ((على (ع ) از همه امت برتر, داناتر و به قضاوت آگاهتر است ))
((252)).
يـادآور مـى شود كه آگاهى به قضاوت , عبارت ديگرى از آگاهى به اسلام و سنت رسول خدا(ص ) است .
عايشه مى گفت : ((على (ع ) از همه مردم به سنت آگاهتر است ))
((253)).
و امـام حـسـن مجتبى (ع ) فرداى شهادت پدر بزرگوارش به مردم فرمود: ((ديروز مردى از ميان شما رفت كه در علم و دانش , گذشتگان از او پيش نبودند و آيندگان نيز به او نرسند))
((254)).
ابـن عـبـاس نـيـز افـزوده اسـت : ((علم شش بخش است : پنج قسمت آن نزد على (ع ) است و يك قـسـمـت به ساير مردم رسيده است كه على در آن نيز با مردم شريك است او از همه بيشتر برده و داناتر است ))
((255)).
و هم او گفته است : ((حكمت به ده قسمت تقسيم شده است : نه قسمت از آن را به على داده اند و يك قسمت را به همه مردم ))
((256)).
هـركـس بـا مطالعه تاريخ صدر اسلام در مى يابد, كه عمر شريف اميرالمؤمنين على (ع ) در دفاع از اسـلام سـپرى شد اسلام در هيچ زمانى مدافعى والاتر از على (ع ) نداشته است , و چنانكه ابن عباس مى گويد,هيچ كس به اندازه او خود را در معرض خطر قرار نمى داد
((257)).
مـا در ايـن مـجـال بـه چند مقطع حساس تاريخ اسلام كه حضور اميرالمؤمنين (ع ) پيروزى حق و حفظاسلام را رقم زده اشاره مى كنيم .
پـس از فـداكـارى هـاى سيزده ساله آن حضرت در مكه ـ كه خود شرحى مفصل و حماسى دارد ـ اولـيـن نمود فداكارى و از خودگذشتگى اميرالمؤمنين (ع ) خوابيدن در بستر پيامبر(ص ) در شب هجرت است اين اقدام شجاعانه و توام با فداكارى باعث شد مشركان متوجه غيبت پيامبر اكرم (ص ) در مـكـه نـشـونـد, وآن حضرت در فرصتى كافى و بدون هراس از تعقيب , نقشه هجرت خويش را طـراحـى كـنـد
((258))دراهميت اين شب و ارزش كار على (ع ) كافى است كه بدانيم آيه ذيل در همين رابطه نازل شد:.
و من الناس من يشرى نفسه ابتغا مرضات اللّه واللّه رؤوف بالعباد,
((259)).
و گـروهـى از مـردم , آنـانـنـد كـه در راه كسب رضاى خدا از جان خود مى گذرند, و خدا به اين بندگان رئوف و مهربان است
((260)).
امام سجاد(ع ) فرمود:.
((اولين كسى كه در راه رضاى خدا از جان خود گذشت , على ابن ابى طالب (ع ) بود,.
ان اول من شرى نفسه ابتغا رضوان اللّه هو على بن ابيطالب
((261)).
پس از هجرت , يكى از نمودهاى فداكارى اميرالمؤمنين (ع ) در راه حفظ اسلام , حضور درجنگ بدر است .
از روايـاتـى كـه در اين باب وارد شده چنين برمى آيد كه حضرتش در روز بدر چنان درخشيد و از جان گذشتگى كرد, كه خاطره حضورش حتى پس از شهادت آن حضرت در اذهان مسلمانان باقى بود, و پس از آن , كتب اخبار و حديث از ذكر آن مشحون است
((262)).
در روز جـنـگ احـد بـه حـدى در راه حـفـظ جان پيامبر(ص ) پاى فشرد كه بعضى از اهل حديث گفته اند:((گشايش روز احد با صبر على ميسر شد)).
او خـود فـرمـود: ((مـن در روز جـنگ احد شانزده ضربت خوردم ))
((263))ابن اثير در اسدالغابه مى نويسد:.
در روز احـد, شانزده ضربت خورد كه هر يك او را به زمين مى افكند, ولى جبرئيل اورا بلند مى كرد
((264)).
و در روايتى است :.
كسى كه در روز احد علمداران مشركان را به هلاكت رساند, على (ع ) بود وقتى آنها راكشت پيامبر گـروهى از مشركان را ديد, فرمود: على جان ! به آنها حمله كن حضرت حمله كرد, آنها را پراكنده سـاخـت و تـعـدادى از آنـهـا را كشت پس از آن پيامبر(ص ) گروه ديگرى راديد دستور حمله داد عـلى (ع ) حمله كرد, آنها را پراكنده ساخت و تعدادى از آنها را كشت و چون اين ماجرا براى بار سوم تكرار شد, جبرئيل به پيامبر اكرم (ص ) عرض كرد: يا رسول اللّه فداكارى اين است .
حضرت فرمود: آرى چون او از من است و من از اويم .
جبرئل عرض كرد: و من نيز از شمايم .
آنگاه صدايى شنيدند كه مى گفت : لا سيف الا ذوالفقار و لا فتى الا على ,
((265)).
شمشير اگر هست , ذوالفقار است و جوانمرد اگر هست , على است .
در روز خندق , ضربت اميرالمؤمنين (ع ) بود كه سرنوشت جنگ را تعيين كرد, و عمرو بن عبدود را كه نزديك بود با هياهو لشكر اسلام را دچار تزلزل كند, بر زمين افكند پس از آن كفار مهاجم , چنان دچارترس و وحشت شدند كه بى اختيار پراكنده شده مدينة النبى از شر آنان در امان ماند پاداش آن دلـيـرى ,نـشـانى بود كه پيامبر(ص ) براى هميشه بر سينه او آويخت : ضربت على در روز خندق از اعمال همه امتم تاروز قيامت برتر است
((266)).
و هـنـگـامـى كـه حـضـرت عـلـى (ع ) به ميدان مى رفت فرمود: ((تمام اسلام به ميدان تمام كفر مى رود))
((267)).
و فرشته وحى فرود آمده در شان او قرائت كرد:.
ورد اللّه الذين كفروا بغيظهم لم ينالوا خيرا و كفى اللّه المؤمنين القتال ,
((268)).
خداوند مشركان را خشمگين برگرداند, در حالى كه به هيچ خيرى دست نيافتند و خداوندمؤمنان را از جنگيدن بى نياز كرد.
نـزول ايـن آيـه در شـان امـيـرالـمـؤمنين به قدرى مشهور و مسلم بود كه بنا به نقل سيوطى در درالـمـنـثـور ابـن مسعود, صحابى بزرگ پيامبر و قارى قرآن اين آيه را چنين مى خواند و كفى اللّه المؤمنين القتال بعلى
((269)), يعنى خداوند با على , مؤمنان را از جنگيدن بى نياز كرد.
پـيـوسـت ايـن كـلـمـه بـه آيـه قـرآن از سـوى ابـن مـسعود, نشان مى دهد كه نزول آيه در شان اميرالمؤمنين (ع )در نزد او مسلم بوده است .
خـيـبـر, يـكى ديگر از صحنه هاى حضور تعيين كننده على (ع ) بود, به اين معنا كه بدون حضور او اسـلام در پـشت درهاى بسته خيبر متوقف مى شد و لشكر اسلام ناكام به مدينه باز مى گشت آنگاه مـعـلـوم نـبوديهود با اسلام و مسلمانان چه مى كرد دو روز متوالى لشكر اسلام از مقابل سپاه يهود شكست خورده به اردوگاه خود بازگشته بود.
نظرات شما عزیزان: